رفتن به بابل برای عید
مثل همیشه وقتی رسیدیم همه منتظر دیدنت شایگان بودند. الان دیگه بین هستی و آرین و علی سر شایگان دعواست. یک شب تو تو بغل آرین بودی بعد داشت رو پاش تکونت می داد. هستی منتظر بود که نوبتش بشه تو رو روی پا بگیره. بعد آرین از روی استرس تند تند پاشو تکون می داد. نمی خواست تو را بده به هستی باید چهرشو می دیدی . خیلی با مزه شده بود. انشا الله در آینده هم بازی های خوبی بشین با هم. راستي بگم كه براي عيد تبريكي براي اولين بار سر مزار پدرجون هم رفتي اينم عكسش: خدا بيامرزدش. شايگان اين بابا بزرگتو وقتي بزرگ شدي يادت نره ها!!! ...