شایگانشایگان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکی

روز تولد عزيزم، اتاق عمل

بعد از خداحافظي از همه رفتم كه برم آماده شم. بابايي بهم گفت كه برو وليعهد من را به دنيا بيار. تو اتاق انتظار بعد از آماده شدن، نمازم را رو تخت خواندم و دو ساعتي معطل شديم تا دكتر بياد. حدود ساعت 8 بود كه دكتر اومد. بابايي هم پشت در اتاق همش مي پرسيده پس دكتر كي مي آد. با من دو نفر ديگه بودند كه مي خواستند عمل بشند. خلاصه بعد از هماهنگي با فيلم بردار وارد اتاق عمل شدم از فيلم بردار كمك گرفتم تا وقتي مي خواند آمپول بي جسي را تو نخاعم بزنند دستم را بگيره. دكتر سه چهار دفعه سوراخم كرد اما كانال را پيدا نمي كرد. خلاصه بالاي كمرم پيدا شد. پدرم در اومد خيلي درد داشت.اما جاتون خالي بعد زدن پاهام سنگين شد و حسابي گرمم شد.آخه اتاق عمل خيلي به نظرم سرد...
26 آذر 1392

شب قبل از زايمان

شب قبل زايمان من هنوز نمي دونستم ايا دكتر عارفي منو قبول مي كنه كه فردا عمل كنه يا نه. واسه همين ساعت 5 بعد از ظهر بود كه از همسايمون پرسيدم كه چطور دكتر را مي تونم پيدا كنم. خلاصه با بخش زايمان تماس گرفتم و گفتم مي شه از دكتر بپرسين به جاي تاريخ 25 كه من نيومدم واسه عمل 26 عملم مي كنند؟ آخه من بهش خبر هم نداده بودم كه 25 با شما عمل نمي كنم. همون روز 25 با بابايي تصميم گرفتيم به خاطر مشكل بيمه ديگه بيمارستان آتيه نريم. خلاصه منشي بخش زايمان گفت ساعت 6 زنگ بزن من از دكتر مي پرسم. ما معطل نشديم سريع با دايي رضا و خاله فرشته و بابايي اومديم بيمارستان. راستي بگم كه از زماني كه بابايي و من تصميم گرفتيم كه ديگه اتيه عمل نكنيم، من دردام شروع شد. عم...
25 آذر 1392

روزهاي آخر انتظار

مدت دو هته اي تقريبا مي شه كه بابا جلال حسابي درگير بيمه محل كارش هست و هر روز به جاي اينكه بره تو اتاقش، مي ره اداره رفاه محل كارش كه قرارداد بيمه بسته بشه. تا الان كه روز آخره هنوز بيمه بسته نشده. از 5 شنبه پيش من و خاله فرشته و بابا جلال خونه تكوني عيد را شروع كرديم. كل خونه را تميز كرديم. چون مي دونيم بعدا درگير شايگان خوشگل مي شيم و ديگه وقت اين كارا نيست. منم چند تا پارچه با جنس هاي مختلف به صورت مربعي بريدم تا شايگان بعد از به دنيا اومدن با اونها آشنا كنم. از هفته پيش تا حالا كل خانواده زنگ زدند و احوال پرسي منو و شايگان را كردند. امروز كه روز آخره، عمه م‍ژگان داره از شمال مي آد. عمو امين هم كه امروز تهران كلاس داره كه مي آدش. خال...
25 آذر 1392

ماه هشت بارداري

از هفته 34 بارداري يه خورده شايگان جان تپل شدي و ديگه جا تو شكمم نيست. جديدا راه رفتن و بلند شدن برام خيلي سخت شده و ديگه دوست دارم هر چه زودتر ببينمت. تصوير سونوي آخري تو ذهنمه و دوست دارم زودتر ببينمت. ساكم را آماده كردم. مواردي را هم كه بايد خاله فرشته يا بابا جلال با خودشون بيارن بيمارستان را آماده كردم و چسبوندم تو در كمدت. راستي بهت بگم كه تمام رو تختي رو بالشي و پرده و سطل زباله و متر، جادستمال كاغذي، سه تا تابلو كه همش مدل فيلي هست و از اينترنت در آوردم خاله فرشته و مامان جون با زحمت فراوان واست دوختند. تازه تو دوختنشون خاله مينو و خاله زهره هم دست داشتند. كلي لباس من و خاله فرشته و مامان جون واست بافتيم با پاپوش. حالا عكساشو مي ذارم...
19 آبان 1392

ديدار سوم بابايي و ماماني با شايگان

امروز رفتيم سونو با بابايي  پسرم خييييييييييييييلي ناز شده بودي. انقده خوشگل بودي كه تا من عكستو تو مانيتور ديدم گفتم چقدر خوشششششششششگله اين پسره. دكتر لاريجاني با ابهام نگاهم مي كرد و گفت بابا اعتماد به نفس. گفتند تو اولين نفري هستي كه امروز مي گي بچم خوشگله. همه مي گفتند اين چيه بابا. خلاصه چند بار فكر كنم خودم چشمت كردم. بعدشم با افتخار گفتم خانم دكتر بابا خوشگل مامان خوشگل مي خواستين بچه چي در بياد. گفت بابا اعتماد به نفس. دكتر لاريجاني خيلي با مزه است باورت مي شه از ديدن چهرت سير نمي شدم عزيزم. و از همه مهمتر اينكه الحمد لله سالم يودي و دكتر گفت ماشا الله بچه تان درشته و يك هفته از هفته اش بزرگتره. تپل مپله. چونت فكر كنم تو...
6 آبان 1392

سكسكه شايگان

شايگان عزيز شما روزي دو بار سكسكه مي كني. يك بار صبح، يك بار هم دم غروب يا شب. خيلي با مزه است. شكمم يك طرفش مي پره. اما انگار خودت اعصابت از سكسكه خورد بشه هي تكون مي خوري كه قطع بشه. حدود 2 دقيقه طول مي كشه. اما لحظه سكسكه كردنت خاله فرشته مي دويد كه دست بذاره رو شكمم و قربون صدقت بره. باباتم همين طور. دوستت دارم شايگان جونم. زودتر بيا همه منتظريم.
5 آبان 1392

خريد سيسموني

بابايي پاشو كرده تو يك كفش كه برات سيسموني بخريم واسه همين 1392/6/21رفتيم نمايشگاه مادر و كودك و تخت و كمد واست خريديم.اون مدل فيلي، خيلي مدلش شاد و قشنگه. كرير و كالسكه هم مدل هاي مختلف ديديم و پسنديديم.  راستي از اين هفته بابات شعر شمس تبريزي هم واست مي خونه و خاله فرشته هم همش جيغ جيغي باهات حرف مي زنه كه صداشو بشنوي و قربون صدقت مي ره و بوست مي كنه.مامان جون هم چيزهاي مقوي واست فرستاده كه من بخورم كه شما باهوش بشي. اما خيلي بد مزه است راست مامان جونم داره مورخ 1392/6/25 مي آد تهران كه بريم برات لباس بخريم لباس هاي خوشگل موشگل. ...
24 شهريور 1392

خواب هايي كه براي شايگان ديده شده

خواب هاي ماماني:  1. يه بار خواب ديدم شايگان جون دستشويي كرده بودي بعد ديدم ناراحتي، و به گريه هستي و من دستپاچه شدم كه ببينم چته. بعد تو دوران نوزادي گفتي مامان نگران نباش دستشويي كردم. عزيزم مظلوميتت منو تو خواب كشته بود كه نمي تونستي ببيني دست پاچه شدم و اينكه تو دوران نوزادي حرف ميزدي. قوبنت بشم(تقريبا اين خواب تو آبان ديده شده بود) 2. يه بار ديگه هم خواب ديدم البته قبل از آبان ماه كه كل بدنت را از پهلوم اوره بودي بيرون بعد من ترسيده بودم. بعد فرصت را غنيمت شمردم تند دويدم صورت ماهتو به بابايي گفتم جلال ببينش بچمون را .صورتت را از پوستم كه نازك شده بود معلوم بود. بعد خودت گفتي مامان من بايد برم خداحافط بعد رفتي باز تو شكمم. قر...
11 شهريور 1392

شركت در كلاس بارداري و ...

ديگه بابايي و ماماني بايد يا طرز بچه نگه داشتن آشنا مي شدند براي همين تو كلاس بارداري آزمايشگاه نيلو و بيمارستان آتيه شركت كرديم. بابايي تو كلاس بارداري با افتخار جزو كساني بود كه با نيني اش حرف مي رد و اعلام كرد كه براي شايگان جونش شعر مي خونه. همه بابا ها كه تو جلسه شركت كرده بودند برگشتند نگاهش كردند. من كلي به بابات افتخار كردم. راستي از روز 9 شهريور ديگه تكون هات از روي شكمم معلومه. دو تا كتاب هم واسه نوزاد داري خريديم. و از امروز برات آهنگ موزارت به مدت نيم ساعت در محل كارم واسه باهوش شدنت مي ذارم. دوستت دارم عزيزم ...
10 شهريور 1392