روز تولد عزيزم، اتاق عمل
بعد از خداحافظي از همه رفتم كه برم آماده شم. بابايي بهم گفت كه برو وليعهد من را به دنيا بيار. تو اتاق انتظار بعد از آماده شدن، نمازم را رو تخت خواندم و دو ساعتي معطل شديم تا دكتر بياد. حدود ساعت 8 بود كه دكتر اومد. بابايي هم پشت در اتاق همش مي پرسيده پس دكتر كي مي آد. با من دو نفر ديگه بودند كه مي خواستند عمل بشند. خلاصه بعد از هماهنگي با فيلم بردار وارد اتاق عمل شدم از فيلم بردار كمك گرفتم تا وقتي مي خواند آمپول بي جسي را تو نخاعم بزنند دستم را بگيره. دكتر سه چهار دفعه سوراخم كرد اما كانال را پيدا نمي كرد. خلاصه بالاي كمرم پيدا شد. پدرم در اومد خيلي درد داشت.اما جاتون خالي بعد زدن پاهام سنگين شد و حسابي گرمم شد.آخه اتاق عمل خيلي به نظرم سرد...