شایگانشایگان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکی

ایستادن شایگان

پسر گلم برای اولین بار با دست زدن و دالی گفتن جلوی اینه برای مدت 15 ثانیه ایستاد. این اتفاق در روز 12 بهمن 93 افتاد. بهت تبریک می گم پسر. حالا خودش با کمک ما می ایسته بعد دست هم می زنه و پاهاشم بالا پایین می کنه. فکر کنم می خواد راه بره. خودشم کلی ذوق می کنه. فکر می کنه کار خیلی بزرگی انجام داده پسرم. برای پسر کوچولویی مثل تو واقعا هم کار بزرگیه.
12 بهمن 1393

تولد یک سالگی شایگان

یک دور همون شب تولدت چون عازم بودیم که بریم قشم، دایی رضا و خاله فرشته سورپرایزت کردند و با کبک اومدند خونمون. ما هم گیک را گذاشتیم جلوت روع کردی به خوردنش. کل خامه هاشو خوردی. دیگه پاهاتم آخراش می زدی توش.بعد مستقیم بردمت تو حمام. ناراحت شدی چرا کیک را از جلوت برداشتیم. :) روز 14 بهمن هم برات تولد تشریفاتی گرفتیم. تم امسالت زنبور یود. کلی کلاه و عینک و تزئینات زنبوری برات درست کردیم.برف شادی هم گرفتیم . یک کلاه قرمز هم برات گرفتیم کلی مهمون ها لذت بردند. وقتی شمع روی کیکت می چرخید یک بار که وسطش روشن شد، ترسیدی داشتی گریه می کردی. از همون اول که آهنگ را روشن کردیم شروع کردی به رقصیدن. کلی رقصیدی و دست زدی. خیلی بامزه بود. بعدشم با بادکنک...
14 دی 1393

کارهای خاطره انگیز شایگان

جدیدا پرستارش می ذاردش روی میز توی هال و خودش حالت تنپک اهنگ می زنه شایگانم یک دستش را بالای سرش صاف می کنه و دست دیگرش را یک کمی پایین تر می آره و دو تاشو تکون می ده و کمرشو خم و راست می کنه و صورتشو جمع می کنه. خیلی با مزه می رقصه. و خودشم دستاشو یکی در میون حالت تمپک روی میز می زد. اگه وایساده هم باشه که پاهاشم خم و راست می کنه. جدیدا روی هر چیزی تمپک می زنه هررررررررررررر چیزی که یه خورده صدا داشته باشه. الان تلویزیون را نشون می ده و دستاشو به هم می زنه و می خواد که براش آهنگ بذاریم. آهنگ آهویی دارم خوشگله فرار کرده زدستم را وقتی میذاریم از خود بی خود می شه. قربونش برم. با کلمات آب بازی، توپ، دایی، خاله فرشته، دندون، گوش آشناست. دایی را ...
10 آذر 1393

کارهای جدید شایگانم

الان سبد لباس ها را هل می ده و می ره جلو و کلمه گل را با تکرار گگگگگگ ل می گه. توپ بازی که باهاش می کنم، توپ را قل می ده بعد یک صدایی هم از خودش در می آره و دست می زنه. وقتی بهش می گم برو توپتو بیار دقیق می شه به حرفای من و بعد می ره می اره. هر چیزی را که می خواد با انگشت اشاره به ما نشون می ده و لب هاشو رو هم فشار می ده و می گه اوووووم و تا بهش ندی کوتاه نمی آد. وقتی چیزی را (مثل موبایل) از دور می بینه نزدیکش که میشه چهار دست و پا، قدم آخر را به صورت پرشی دستاشو جلو پرتاب می کنه و مثل گربه ای که می خواد موش بگیره، جسم مورد نظرشو بر می داره و می گه ااااااهَ. الان تو آشپزخونه می اد و آویزون می شه به در کابینت ها و درشو باز و بسته می کنه و شلن...
10 آذر 1393

نشان دادن اجسام با انگشت اشاره

شایگان الان وقتی بهش می گیم دماغم کو. با انگشتاش دماغ من را می گیره بعد که تشویقش می کنم کلی ذوق می کنه. تابلو و پنکه و برق و گل و آیفون و تلویزیون و مامان و بابا و پا را می شناسه. برق را فقط تا می بینه می گه "بق". الان از خواب که بلند می شه برای ارتباط برقرار کردن برق را نشان می ده و می گه بق. خونه مامان جان کلید روشن کردن پنکه را که می چرخوندیم نگاه می کرد به پنکه ببینه روشن میشه یا نه. ارتباط این دو تا را فهمیده.
17 آبان 1393

شرایط جدید شایگان و کارهای جالبش

در حال حاضر دو تا دندون بالا و دو تا دندون پایین در اورده و دو دندان پایینی هم کج در اومده و شایگان دو تا ارواره هاشو فشار می ده رو هم مثل پیرمرد ها. الان دیگه راحت چهار دست و پا می ره و خیلی دوست داره ادای چهار دست و پاشو که در می ارم خیلی خوشش می آد. من بعضی موقع ها صدای خنده مثل کلاغ در می آرم، شایگان هم همین کارو می کنه و وقتی خوشحال می شه فنری می ره و دستشو یکی شو مثل بشکن زدن می کنه و اون یکی را هم تکون می ده و می گه آاااااااهااااا آآآآآآآآآهاااااااا و وقتی آهنگ می ذارم هم نگاه به تلویزیون می کنه هم نگاه به دستهای ما که دست می زنیم و ذوق زده می شه. الحمد لله ختنه اش هم داره خوب میشه. غذا هم دیگه خوب می خوره. وقتی من می آم خونه می پره ت...
19 مهر 1393

بای بای کردن، شیرین کاری و شناختن پنکه

در 11مرداد از عمه اینها هم یاد گرفتی که بای بای کنی و وقتی بهت می گند پنکه کو؟!!، به سقف نگاه کنی و بعد هم دکمه روشن خاموش پنکه را نگاه کنی و ارتباطشون را با هم نشان دهی. در 14 مرداد و اتاق تنها بودی رفتی فکر کنم سر قندون و یکی از قند ها را گذاشته بودی دم دهنت و بعد به قند ها بووووف کرده بودی 17 مرداد کنار اتاق یک پشه افتاده بود کرد تو دهنش بعد گفت بووووو و انداختش بیرون وقتی خونه مامان جان بهش می گفتنئ نفیسه کو، راهروی مامان جان را نگاه می کرده     ...
11 مهر 1393

د د گفتن، از حالت دمر به حالت نشستن رفتن، دندان در آوردن

امروز شايگان همش مي گفت د د د د و از حالت دمر به حالت نشسته رفت. امروز 2 شهريور روز مهمي براي شايكان بود. ساعت 10:33 دقيقه دندوناشو كه چك كردم ديدم يك نقطه سفيد از لثه اش زده بيرون، منم با ذوق و شوق به دايي رضا و بابا جلال گفتم بيان اتاق ببينند. يك بار همه با هم دست زديم، اما شايگان به يكباره ترسيد. فداي جوانه زدن دندونت بشم. به قول مامان جون وقتي من همه دندونامو كشيدم، شايگان دندونش در اومد.
2 شهريور 1393

ما ما گفتن شايگان با درك مفهوم و راحت خوابيدن شايگان

جديدا از خواب كه بلند ميشه يا مي خواد بياد بغل من، بهم مي گه "ماما". منم كه ديگه هيچي. ضعف مي كنم براش.  الحمد لله ديگه بدون سينه مي خوابه، عادت كرد بچم. بهش با شيشه شير را ميدم و بعدش روي شكمم من مي خوابه.
2 شهريور 1393