غریبی کردن شایگان
دایی رضا بعد از سه روز اومد خونمون می خواستیم بریم خانه عمه افسانه. من تو اتاق بودم دایی رضا شما را از ته هال برداشت. بغلت کرد. تا یک مدت نگاهش کردی بعد دو بار محکم لب هاتو جمع کردی و زدی زیر گریه . حالا گریه نگن کی گریه کن . دوباره بردمت پیش دایی رضا بازم شروع کردی به گریه. خلاصه بردمت تو اتاق و آهنک برات گذاشتم و بهت شیر دادم آروم شدی. اما بازم که یادت می افتاد گریه می کردی. انگار غریبی کردن را داری یاد می گیری.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی