شایگانشایگان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکی

اسباب بازي ها و شيرين كاري هاي شايگان

كلي كاسه بشقاب و همه وسايل اسباب بازي تو توي هال جاهاي مختلف پخش مي كنم كه هر طرف كه مي ري به يك چيزي برخورد كني و مزه مزه اش بكني. از جمله اسباب بازي هات، نخ قيطون، ليولنف سيني، آبكش، كاسه روحي، و اسباب بازس هاي خودت. ديدم امروز رفتي سراغ ميز تلويزيون و خودت را به دسته كشو آويزون كردي و هي مي كشيدي، بعد فلش را از ماهواره در اوردي و رفتي سراغ گلدون خاله و تلفن. از اون زرف هم رفته بودي سراغ شيريني خوري زير اينه شمع دون و آورده بوديش پايين. خدا رحم كرده بود كه نشكسته بود. ديشبشم كه بغلت كرده ودم زدي لاله جا شمعي روي شومينه را انداختي شكوندي (اولين شكستني) بعدشم رفتي سراغ گلدون بزرگه و در بين راه سيم ماهواره را پشت تلويزيون ديدي رفتي كه اونو...
16 مرداد 1393

خوردني هاي جديد براي شايگان و كارهاي شايگان براي غذا خوردن

يك مدت از قاشق بدت اومده بود، واسه همين با دست بهت غذا مي دادم. اما باز دوست داري قاشق را. حريره بادامتو با آب شيب مزه دار مي كنمف خيلي دوست داري و مي خوري. تخم مرغ را تنهايي دوست نداري، حالا يا تو سوپت رنده مي كنم يا با پوره سيب زميني بهت مي دم؛ بدت نمي آد. آب سيب و اب هلو و آب آلو و آب زردالو هم بهت مي دم. خيلي دوست داري. باز جديدا حريره بادامتو با موز بهت مي دم اونم دوست داري. قربونت برم عزيزم. عاشق آبگوشتي و دوست داري سر سفره چيز بخوري. يه خورده از غذاتو مي ذارم بهش دست بزني دو كل دستتو مي كني توش و بعد مشتتو باز و بسته مي كني و مي مالي به اين طرف و اون طرف و انگار كه بدت بياد دستتو بازو بسته مي كني. جديدا ديدم كه قاشق با بشقاب خالي كه ب...
16 مرداد 1393

اب بازي تو حوض پارك گلپايگان

برديمت پارك. فواره ها را كه مي ديدي از بغل ما مي خواستي جدا بشي و بري اونها را بگيري، بعدشم من پاهاتو كردم تو آب. وااااااااااااااااااااي خيلي جالب بود . به پايين نگاه مي كزدي و تند تند پا مي زدي. بعد يك مكث مي كردي و دوباره همين كارو مي كردي. خيلي خوشت اومده بود. كل شلوار و مانتو مامان را خيس كردي. وقتي از اب بيرونت اورديم همش مي خواستي خودتو بندازي بيرون از بغل من و بري سراغ آب. خيلي از اب بازي خوشت اومده بود. فدات بشم من.اين خاطره خيلي جالبي بود.
12 مرداد 1393

حمام كردن شايگان در حياط گلپايگان با آب گرم

همه رفتيم تو حياط( دايي رضاف خاله فرشته، مامان جون، من و بابا) تو تشت حمامت كرديم. انقدر آب بازي را دوست داري كه نگو. دستاتو محكم تو آب مي زدي و از صداش خوشت مي اومد و اب كه تو صورتت پرت مي شدف تعجب مي كردي. بعدشم همون جا شستيمت و حمامت كرديم.شما هم همش درگير خوردن شير اب بودي و مي خواستي مثل هميشه اب تو تشت را بگيري.
7 مرداد 1393

مدل خزيدن به جلوي شايگان

قبل از اين تاريخ شما وقتي چيزي را مي خواستي مثل كرال سينه دست راست و چپ را به ترتيب به جلو مي كشيدي و با پاهات هم كمك مي كردي و به جلو مي اومديف اما از تاريخ 5 مرداد ديگه انقدر قوي شدي كه با آرنج دست چپت خودتو مي كشوني جلو و با كف دست راستت هم كمك مي كني و ژاهاتو سيخ مي گيري. سرعتت هم روز به روز زيادتر مي شه
5 مرداد 1393

رفتن به گلپايگان براي عيد فطر

جاتون خالي. براي عيد فطر همه رفتيم خانه مامان جون اينها. مامان جون داره دندونهاشو مي كشه. شما كه رفتي اونجا، مامان جون درد دندون هاشو يادش رفته بود. شب اول با بابا جون غريبي كردي و كلي گريه كردي. اما از روز بعد كم كم آشنا شدي.هر روز بابايي مي بردت خونه مامان جان اينها و يك روز هم با رزا و مليكا رفتيم لومبو. خيلي خوب بود و شما شيرين كاري مي كردي.
4 مرداد 1393