خوابيدن شايگان در تخت خودش در شب دوم
امشب خيلي راحت تر خوابيدي و مي دونستي تخت محل استراحته. اما بابايي دلش برات تنگ مي شد و هر يك ساعت مي اومد، نگاهت مي كرد. امشب روسري ام را گذاشتم كنار بيني ات. ديگه گريه نكردي و زود خوابت برد. صبح كه بلند شده بودي داشتي با جغد توي تختت بازي مي كردي. صبح آوردمت پايين تخت. تا يك ساعت داشتي كل اتاقت را چك مي كردي و سطل زباله را برداته بودي و كاغذ داخلش را مي خوردي. سرت را مي زدي به ديوار مي ديدي صدا ميده دوباره خودت مي زدي و يك نگاهي به قد و بالاش مي كردي.