شایگانشایگان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکی

دارو خوردن شايگان

زياد خوردن دارو را دوست نداري، تا قبل از باز كردن در دارو، بهش نگاه  مي كني و طبيعي عمل مي كني، اما وقتي درش را باز مي كنم و قطره چكان را نشانت مي دهم، محكم دهنتو مي بندي و لب پايينتو مي دهي پايين كه سفت تر بشه. قربون عقلت بشم، بعدشم كه شير بهت تعارف مي كنم به اندازه اي كه مزه دهنت عوض بشه مي خوري.
23 تير 1393

دنبال اسباب بازي هات گشتن و دقت كردن به اشيا

الان مدتي هست كه وقتي چيزي را از دستت مي گيريم قابم مي كنيم يا از دستت مي افته با چشمات همه جا را مي گردي تا پيداش كني. جديدا اشيايي را كه دستت مي آيند اول دقت مي كتي و همه جوانبش را مي بيني و بعد كه دقيق مششاهده اش كردي يك بار هم مزه مزه اش مي كني.امروز كه توپ را بهت دادم، از قصد از دستت مي انداختيش تا قل بخوره، دوباره كه به دستت مي داديم بازم قلش مي دادي و بهش دقت مي كزدي انگار داشتي نتيجه گيري مي كردي. ...
23 تير 1393

بازي كردن در بالكن

وقتي حوصله ات سر مي ره مي برمت بيرون تو بالكن. اونجا گيره لباسهايت را تكان مي دهي و بعد هم نگاه مي كني تو شيشه كه عكست چطوريه، اخه شيشه ها رفلكس هست. كلي ذوق مي كني. همه برگهاي شمعدوني را هم كندي.
23 تير 1393

عصباني شدن مدل شايگان

انقده با مزه ناراحتي ات را بروز مي دهي كه نگو. دستاتو مشت مي كني و دست و پاهاتو سيخ مي كني و يك غر هم باهاش مي زني( درواقع زور مي زني) دست چپت را هم مشت مي كني. خيلييييييييييييييي با مزه است. منم سعي مي كنم سريع يا بغلت مي كنم يا تغيير حالتت بدم كه بيشتر عصباني نشي.
23 تير 1393

نگراني هاي مامان به خاطر تموم شدن مرخصي زايمان و صحبت با پرستار

ديگه دو ماه ديگه ماماني بايد بره سر كار و مدت زيادي هست كه دنبال پرستار مي گرديم، خلاصه دوست بابا آقاي نجفي كه كارمند دانشگاه هست، پرستار بچه خودش را معرفي كرد، خيلي خانم خوبي هست، اسمش خانم فلاح هست و امروز اومد كه ببينه با شما ارتباط برقرار مي كنه يا نه، كه تونست و شما دوست داشتي بري بغلش. اونم مهربونانه نگاهت مي كرد و بهت محبت مي كرد. خلاصه بابايي با ايشون به نتيجه رسيد و قرار شد از اول مهر بياند شما را نگه داره. ...
19 تير 1393

ابراز احساسات شايگان در هنگام باز شدن در خانه

واي خوشحال مي شي و جيغ از شادي مي زني و مي خندي و دست و پاهاتو تكون مي دي و مي خواي بپري بري. حالا اگه من لباس بيرون بپوشم و برم سمت در و شما را بغل نكنم دستاتو از هم باز مي كني و گريه مي كني كه منو بغل كن ببر بيرون ...
19 تير 1393