شایگانشایگان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکی

مسافرت به بابل

مورخ 1392/5/15 رفتيم بابل.زن عمو مني‍ژه جلو در خونه مادرجون ايستاده بود تا منو ديد كلي بغلم كرد و گفت فكر نمي كردم انقده قيافت مثل مامانا شده باشه و بعد ديگه با همه روبوسي كرديم و رفتيم بالا. مادرجون مي گفت از قيافت معلومه كه دختر داري. نمي ذاشتند دست به سياه و سفيد بذارم. 
15 مرداد 1392

خبر دادن ني ني دار شدن به مادرجون و مامان جون

بابايي دوست داشت زودي به همه خبر بده كه بچه دار شديم، اما من مي گفتم بذار مطمئن بشيم كه ني ني سالمه يا نه. بعد خبر بديم. خلاصه بابايي ديگه خبر خوشحالي را به مادرجون داد و خبر داد كه ني ني دار شديم. آخر اين هفته بود كه فكر كنم به مامان جون با جعبه كادو و عروسكه خبر داديم. تاريخ دقيقش در فيلم گفته شده. اما عجب فيلمي شد. مامان جون همش وقتي فهميد منو ول نمي كرد و هي بوس مي كرد و بابا جلال وقتي اين صحنه را مي ديد اشك تو چشاش جمع شده بود و هي پاكش مي كرد. منم گريه ام گرفته بود از ابراز احساسات مامان جون. مامان جون را زوري آورده بوديمش تهران.آخه دلم يه ذره شده بود واسه مامانم. ديگه وقتي اومد كلي خوشحال شديم. ...
28 خرداد 1392

دادن خبر حاله شدن به خاله فرشته و اولين ديدار بابا و مامان با شايگان

با اينكه خاله فرشته خونمون بود و يه چيزايي بو برده بود اما ما به صورت رسمي بهش نگفته بوديم.خلاصه امروز منو بابا با هم رفتيم سونوگرافي پيش دكتر لاريجاني كه ني ني را ببينيم سالمه؟ همين كه بدنتو دكتر نشون داد تو مانيتور خود به خود اشكاي من و بابايي مي اومد از اين خلقت خداوند كه يك ني ني داريم و اين را خدا بهمون داده. بعدشم كتر لاريجاني گفت نمي دونم بگم يانه. اما بهتون خبر بدم كه بچه تان پسره. اما هيچ چيزي نخريدا. چون معلوم نيست. بعد صداي قلبتو گذاشت. سير نمي شديم از ديدنت. شكمتو دادي بالا و يكي از دستاتو از پايين آوردي گذاشته روي پيشونيت و مثل بابات پاهاتو دراز كرده بودي عكس سونوگرافي   ...
27 خرداد 1392

شروع نام گذاري

نام گذاري از موزخ 1392/3/27 شروع شد. راستي بگم كه به هيچ كس نگفتيم كه بچمون جنسيتش چيه خاله فرشته يك برگه pdf از اسمهايي كه دوست داره درست كرده بود و رو اونا پافشاري مي كرد. بابا هم كه كلي تو اينترنت جستجو مي كرد و يك صفحه درست كرده بود از انواع اسمهايي كه حدس مي زد خوب باشه. همشم مي گفت اسم بايد تك باشه، معنادار باشه و از همه مهمتر اينكه ايراني باشه و خوب تلفظ بشه. خلاصه برنامه داشتيم اين چند هفته. خيلي سر اين موضوع مامان جونو اذيت مي كرديم. مامان جون با اسم نريمان، سپهر، عرفان و اسمهاي ائمه موافق بود. خاله فرشته هم با سپهر و عرفان و هومان و ... منم از اسمهايي كه همه مي گفتند با بعضي ها موافق با بعضي ها مخالف بودم.مثلا باب...
27 خرداد 1392

تاريخ وقايع مهم

شنبه مورخ 1392/2/7 : رفتم دكتر كه اطمينان حاصل بشه، دكتر گفت هفته 4 بارداريته و بهت تبريك مي گم شما باردار شدي و ساك تشكيل شده  هفته بعدشم يك خورده حالت تهوع داشتم و درد داشتم اما همه اين دردها شايگان جون درد خوشحالي بود. تو اين هفته دل تو دلم نبود كه قلبت هم تشكيل بشه. شنبه مورخ 1392/2/21 : خبر تشكيل شدن قلبت را دكتر بهم داد. خييييييييييييلي خوشحال شدم. ديگه خيالم راحت شد. صداي قلبت يه كوچولو مي اومد عزيزم. خيلي آهنگ دلنوازي بود. بعد هر بار كه دكتر مي رفتم بابا زنگ مي زد و گزارش را مي گرفت و كلي خوشحال مي شد. ...
7 ارديبهشت 1392

خاطرات فهميدن بارداري براي خودم و بابايي

سه شنبه، تاريخ 1392/2/3: غروب بود، خاله فرشته و دايي رضا خونمون بودند. من رفتم آزمايشگاه نزذيك خونمون، آخه شك كرده بودم كه ني ني دار شدم. جواب ازمايش 1 ساعت ديگه اماده مي شد. اون موقع شب بود. واسه همين با دايي رضا و خاله رضا رفتيم اونجا و من رفتم جواب آزمايش را گرفتم. اونجا يه خانم بود كه شك داشت باردار شده يانه. البته اون برعكس من زياد از خبر بارداريش خوشحال نميشد. همين طور كه منتظر بوديم به خانمه گفتم يكي مثل ما منتظر باردار شدن، يكي هم مثل شما ناراحت از باردار شدن. ناشكري نكنين. خلاصه جواب را كه بهم دادند. خييييييييييييييييييييييييييييلي خوشحال شدم. شواهد بر اين قرار بود كه بله. باردارم. بابا خبر نداشت. مي خواستم سوپرايزش كنم. حتي بهش...
3 ارديبهشت 1392