سه شنبه، تاريخ 1392/2/3: غروب بود، خاله فرشته و دايي رضا خونمون بودند. من رفتم آزمايشگاه نزذيك خونمون، آخه شك كرده بودم كه ني ني دار شدم. جواب ازمايش 1 ساعت ديگه اماده مي شد. اون موقع شب بود. واسه همين با دايي رضا و خاله رضا رفتيم اونجا و من رفتم جواب آزمايش را گرفتم. اونجا يه خانم بود كه شك داشت باردار شده يانه. البته اون برعكس من زياد از خبر بارداريش خوشحال نميشد. همين طور كه منتظر بوديم به خانمه گفتم يكي مثل ما منتظر باردار شدن، يكي هم مثل شما ناراحت از باردار شدن. ناشكري نكنين. خلاصه جواب را كه بهم دادند. خييييييييييييييييييييييييييييلي خوشحال شدم. شواهد بر اين قرار بود كه بله. باردارم. بابا خبر نداشت. مي خواستم سوپرايزش كنم. حتي بهش...