شایگانشایگان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات جنینی و کودکی

خاطرات فهميدن بارداري براي خودم و بابايي

1392/2/3 16:53
نویسنده : مامانی
1,409 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه، تاريخ 1392/2/3:لبخند

غروب بود، خاله فرشته و دايي رضا خونمون بودند. من رفتم آزمايشگاه نزذيك خونمون، آخه شك كرده بودم كه ني ني دار شدم. جواب ازمايش 1 ساعت ديگه اماده مي شد. اون موقع شب بود. واسه همين با دايي رضا و خاله رضا رفتيم اونجا و من رفتم جواب آزمايش را گرفتم. اونجا يه خانم بود كه شك داشت باردار شده يانه. البته اون برعكس من زياد از خبر بارداريش خوشحال نميشد. همين طور كه منتظر بوديم به خانمه گفتم يكي مثل ما منتظر باردار شدن، يكي هم مثل شما ناراحت از باردار شدن. ناشكري نكنين. خلاصه جواب را كه بهم دادند. خييييييييييييييييييييييييييييلي خوشحال شدم. شواهد بر اين قرار بود كه بله. باردارم. بابا خبر نداشت. مي خواستم سوپرايزش كنم. حتي بهش نگفتم كه رفتم آزمايش دادم. فقط وقتي جواب را گرفتم بين راه رفتم پاسا‍ژ و يك عروسك اقا پسري به صورت شانسي خريدم و اومدم خونه همه را داخل يك جعبه كادو با يك نوشته و پوشال گذاشتم و منتظر حضور بابا تو خونه شدم. دل تو دلم نبود. دوربين فيلم برداري را جوري تنظيم كردم كه ازمون فيلم بگيره لحظه گفت اين موضوع به بابايي. بعد از بابايي خواستم بياد تو اتاق  موضوع را بهش گفتم و كادو را بهش دادم. خيييييييييييييلي خوشحال شد. اشك تو چشماش جمع شد و هر لحظه كه يادش مي افتاد كلي ذوق مي كرد.فبلمشم داريم.لبخندقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)